جدول جو
جدول جو

معنی دست مرد - جستجوی لغت در جدول جو

دست مرد
(دَ مَ)
یار. یاور. مدد. کمک. مددکار. پشتیبان. دستگیر. پشت. یار و مددکار. (برهان) :
وین نیاید بدست تا بوده ست
مرترا دست مرد و پای گذار.
سنائی
لغت نامه دهخدا
دست مرد
یار مدد کار ممد معاون
تصویری از دست مرد
تصویر دست مرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هفت مرد
تصویر هفت مرد
هفت دسته مردان خدا، برای مثال گردنکش هفت چرخ گردان / محراب دعای هفت مردان (نظامی۳ - ۳۶۹)، اصحاب کهف، هفت تنان، حضرت محمد و خلفای راشدین و حسنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستمردی
تصویر دستمردی
یاری، کمک، مددکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستمرد
تصویر دستمرد
یار، مددکار، معاون، دستیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست ورز
تصویر دست ورز
کسی که کارهای دستی می کند، کارگری که با دست و بدون کمک ماشین کار بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست چرب
تصویر دست چرب
سود و نفعی که از کسی به دیگری برسد، برای مثال دراین زمانه که امید دست چربی نیست / مگو چراغ ز خود روغنی برون آرد (صائب - لغت نامه - دست)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مرد که دوست باشد شخص را. (یادداشت مؤلف). دوستدار. دوست. محب و رفیق:
چو دانا ترا دشمن جان بود
به از دوست مردی که نادان بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست مردی
تصویر دست مردی
یاری مدد کاری معاونت، قدرت قوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست نقد
تصویر دست نقد
عجالتاً، فعلاً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست کردن
تصویر دست کردن
یا دست کردن و پیش کردن وا داشتن کسی را بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست بردن
تصویر دست بردن
تصرف و دخالت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستمردی
تصویر دستمردی
یاری و مددکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو مرد
تصویر دیو مرد
مرد بد درون مرد پلید شیطان منش، مرد بیابانی وحشی، غول نسناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست بند
تصویر دست بند
((~. بَ))
النگو، آلتی فلزی که بر دست مجرمان و متهمان زنند، نوعی رقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست بردن
تصویر دست بردن
((~. بُ دَ))
چیره شدن بر حریف، گرو بردن، پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست مردی
تصویر دست مردی
((~. مَ))
یاری، مددکاری، کنایه از قدرت، قوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست مزد
تصویر دست مزد
((~. مُ))
مزدی که به کسی در مقابل کار وی دهند، حق الزحمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
ماحصل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
Accomplishment, Achievement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
accomplissement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
הישג
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
उपलब्धि
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
pencapaian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
ความสำเร็จ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
prestatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
realização
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
logro
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
realizzazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
成就
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
osiągnięcie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
досягнення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
Errungenschaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
достижение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دستاورد
تصویر دستاورد
達成
دیکشنری فارسی به ژاپنی